مرا توان آن نیست که با سرنوشت ستیز کنم
ای کاش همین سرنوشت
دستان تو را می گرفت
و با دستان من آشتی می داد !
شاعر بودن ساده است
کافی است شعر بگویی !
نقاش بودن ساده است
کافی است نقاشی بکشی !
عکاس بودن ساده است
کافی است عکس بگیری !
آزاد بودن ...
هیچ چیز کافی نیست
فراموشش کن !
می خواهی باور کنی
باور کن
می خواهی باور نکنی
باز هم باور کن ...
اتوبوس
عابری را روی خط عابر پیاده له کرد !
به دیروز نگزیستم
گفتم :
but yesterday
به امروز نگریستم
گفتم :
but today
به فردا نگریستم
گفتم :
but tomarrow
تنهایی محض ...
قرار نیست کسی از تو یادی کند
قرار نیست اشکهایت را
یا لبخندانت را یادآور شوند ...
همگی فراموشت خواهند کرد !
چه کسی می داند
مردی معمولی در خانه اش خودکشی کرده ؟
چه کسی می داند
زنی معمولی باکرگی خویش را به قرانی فروخته ؟
هیچ کس ...
هیچ کس ...
تو خواهی آمد
خواهی رفت
بی آنکه به احترام تو شمعی روشن کرده باشند !